|
هدف شعر تغییر بنیادی جهان است و درست به همین علت هر حکومتی به خودش حق میدهد شاعر را عنصری ناباب و خطرناک تلقی کند اهل سیاست به قداست زندگی نمیاندیشد بلکه زندگان را تنها به مصادر و وسایلی ارزیابی میکند که عندالقتضا باید بیدرنگ قربانی پیروزی او شود و ای بسا به همین دلیل است که باید قبول کرد در جهان هیچ چیز، شرط هیچ چیز نیست و در دنیای بیقانونی که اداره و هدایتش به دست اوباش و دیوانگان افتاده، هنر چیزی است در حد تنقلات و از آن امید نجات بخشیدن نمی توان داشت . |
من "درلحظه ی شاعری " به چیزی جز آن چه در ذهن می گذرد نمی اندیشم یا شاید بهتر است بگویم مطلقا" به هیچ چیز" نمی اندیشم .) ولی واقعامگرقراراست هرسخن فقط به گونه ئی بیان شودکه درک اش حکایت حلق باشد و راحت الحلقوم ؟ گناه ازخواننده ئی ست که آسان طلبی می کند. و شاعر بدهکار هیچ خواننده ئی نیست . سوآل این است که چرادرک مطلب تنها برای "تعدادی ازخواننده گان " مشکل است ، گیرم به شماره بیش تر: وبرای تعدادی آسان است ، گیرم به شماره کم تر؟... زبان که همان زبان است ، پس آیااشکال می تواند درشیوه ی بیان باشد؟ |
|
آن دارد یار!
بازبا ما سری از ناز گران دارد یار!
نکند باز دلی با دگران دارد یار!
خنده ارزانی هر خار وخسش هست ولی
گوش با بلبل خواننده گران دارد یار
آن وفایی که زمن دیده اگر هم برود
چشم دل در عقب سر نگران دارد یار
لاله رو هست ولی داغ غمش نیست به دل
کی سرپوشش خونین جگران دارد یار
می رود خوانده و ناخوانده بهرجا که رسید
تا مرا در به درو دل نگران دارد یار
داور دادگری هم بعوض دارم من
گرهمه شیوه بیدادگران دارد یار!
استاد محمد حسین شهریار
نظر یادتون نره
|