ابروی یار!
دل خراب است و شب آبستن ایام وفا
جرعه نوش خم ابروی شه ملک صفا
عقل خام است و دل اندر خم ابروی جفا
لاله گون گشته رخ یار زخون ضعفا !
مطرب عشق
مطربا چنگ بزن قاصد دلدار آمد
مرگ مرد و صنم از سوی جفا باز آمد
پایکوب و بده آن ساغر شکرانه دوست
گل رخ عشق و صفا سوی وفا باز آمد!
{ شمس تبریز }
یک نظر دیده و دلباخته روی تو ام
شمس تبریزم و بیچاره یک موی تو ام
یک نگه کردی و مجنون سر کوی تو ام
عشق آتش زد و قربانی یک موی توام
ماه من!
باز امشب ای ستاره باران نیامدی
باز ای بهانه تن بی جان نیامدی
دردم نهفته بود که گرید زشوق تو
عشقم نشسته بود که بیند سزای خود
هی هات ای کبوتر مهسان نیامدی
قلبم شکسته بود که نالد ز پای تو
بر باد ای ذبیحه جانان نیامدی
قربانی تو گشتم و مهبان من چرا
لیک امشب ز هجله ایوان نیامدی
در چنگ مرگم و آشفته تو من
شیرین من تو که لرزان نیامدی
با دل بر که داشتی دوش مه من
چون سرنوشت مرگ به قران نیامدی
مگذار مه من به غارت برد هوس
اوخ عروس هجله ایمان نیامدی
گفتم به روی دل شدم بی قرار شاه
نامهربان دل تو که بر من نیامدی
گفتم به زندگی که نپرسد نشان ما
امشب زکوی یار نشانی نیامدی
عشق دل غریب بها می دهی مگر
میناشکسته ام به زنخدان نیامدی
{چهرشنبه ??/?/??}
تبریزلی ذبیح
شهر من را قفسی بی رنگ است!
آرزو بوسه تلخی به دل پر رنج است!
بیدها لرزان !
خانه ها رقصان!
لای گلها نفسی دلتنگ است!
چشم من گریان راز شب پنهان
شهر ما دلتنگ است
خانه ها در جنگ است
بوی نرگس بی جان
آسمان در هجران
یاد زلفش به دلم شبرنگ است .
??/?/????
تبریزلی ذبیح
کز لعل لبش بگرفت یک بوسه به غارت دل !
وانگه به خود آمد او از کرده او غافل
فردا به قمار عشق پرداخت دلش با دین
کز عشق بسوزد جان و غفلت یک مسکین!
|